محمد بن اسحاق گفت: ابوسفیان به مدینه آمد تا با رسول خدا صل الله علیه و آله تجدید عهد کند ، ولی پیامبر صل الله علیه و آله نپذیرفت. او نزد علی علیه السلام آمد و گفت:
آیا پسر عمویت امان نامه ای برای ما می نویسد؟ آن حضرت فرمود:
پیامبر صل الله علیه و آله وقتی تصمیم به کاری بگیرد، هرگز از آن بر نمی گردد. حسن بن علی علیه السلام که 14 ماهه بود، با زبان عربی روشن فرمود:
ای فرزند صخر! بگو: لا اله الا الله ، محمد رسول الله؛ تا نزد جدم، رسول خدا صل الله علیه و آله ، برایت شفاعت کنم.
ابوسفیان شگفت زده شد. علی علیه السلام در حالی که حسن علیه السلام در حال راه رفتن بود- فرمود:
سپاس خدایی را که در ذریه محمد صل الله علیه و آله نظیر یحیی بن زکریا قرار داد.
فرهنگ جامع سخنان امام حسن علیه السلام، ص 31-30، نقل از الخرائج و الجرائح 236:1 ح1
مردی از انصار به محضر رسول اکرم صل الله علیه و آله آمد و عرض کرد:
یا رسول الله صل الله علیه و آله! اگر جنازه ای حاضر باشد و مجلس عالمی، کدامیک را دوست تر داری که من حضور یابم؟
رسول الله صل الله علیه و آله فرمودند:
اگر برای تشییع و دفن، کسانی باشند که عهده دار انجام آن شوند، حضور یافتن در مجلس دانشمند، از حاضر شدن در تشییع هزار جنازه و عیادت هزار بیمار و از نماز هزار شب و روزه هزار روز و از هزار صدقه به مستمندان دادن و از هزار حج مستحب و از هزار جنگ مستحب در راه خدا با مال و جان برتر است، کجا اینها با فضیلت حضور در محضر عالم برابری می کند؟! آیا ندانسته ای که اطاعت و عبادت خدا وابسته به علم و دانش است و خیر دنیا و آخرت با علم می باشد و بدی دنیا و آخرت با نادانی است؟!
120درس زندگی از سیره عملی پیامبر اکرم، ص20 به نقل از بحارالانوار، ج1، ص204
و روایت شده که حضرت رسول صلى الله علیه و آله نزد جوانى بهنگام وفات او حاضر شد پس به او فرمود: بگو: لا اله الا الله ، آنگاه زبان آن جوان بسته شد و نتوانست بگوید، و هر چه حضرت تکرار کرد باز نتوانست بگوید؛ پس حضرت به آن زنى که کنار جوان بود گفت : آیا این جوان مادر دارد؟ عرض کرد: بلى من مادر او مى باشم فرمود: آیا تو بر او خشمناکى ؟ گفت : بلى و الان شش سال است که با او سخن نگفته ام حضرت فرمود که از او راضى شو. آن زن گفت رضى الله عنه برضاک یا رسول الله و چون این کلمه را که مُشعِر بر رضایت او بود از پسرش گفت ، زبان آن جوان باز شد. حضرت به او فرمود بگو: لا اله الا الله گفت : لا اله الا الله حضرت فرمود چه مى بینى ؟ عرض کرد: مرد سیاه قبیح المنظر با جامه هاى چرکین و بدبو که نزد من آمده و گلو و راه نفس مرا گرفته . حضرت فرمود: بگو: یا من یقبل الیسیر و یعفو عن الکثیر اقبل منى الیسیر واعف عنى الکثیر انک انت الغفور الرحیم آن جوان این کلمات را گفت آن وقت حضرت به او فرمود: نگاه کن چه مى بینى ؟ گفت : مردى سفید رنگ ، نیکو صورت ، خوشبو با جامه هاى خوب را مى بینم که به نزدم آمده و آن سیاه پشت کرده و مى خواهد برود؛ حضرت فرمود: این کلمات را تکرار کن ، تکرار کرد، حضرت فرمود: چه مى بینى ؟ عرض کرد: دیگر آن سیاه را نمى بینم و آن شخص نورانى نزد من است ، پس در آن حال آن جوان وفات کرد. مؤ لف مى گوید: خوب در این حدیث تاءمل کن ببین اثر عاق پدر و مادر چه اندازه است که این جوان با آنکه از صحابه است و شخصى مانند پیغمبر به عیادت او آمده و به بالین او نشسته و خود آن جناب کلمه شهادت به او تلقین فرموده ولى نتوانست آن کلمه را تلفظ کند مگر وقتى که مادرش از او راضى شد آن وقت زبانش باز شد و کلمه شهادت گفت .